بانوی مجهول

بانوی مجهولی ست


در دنیای شعرم..


قبله نمایی کو در دستم بگیرم...






خواب ...



خواب را


با مژه هایت شطرنجی میکنی


تا


شب را


مات کرده باشی



سکوت یک نفره ...




شکستم


ونشکست


این


سکوت یک نفره...





انگشت خورشید



در صدف مانده عشق...

بیرون می کشد انگشت خورشید..

اگر بر من بتابی..

صدف مانده در اعماقم..


کیش و مات

درختها...


آسمان پشت سرشان را ...


شطرنجی کرده اند...


تا این سوی پنجره...


باور کنم...


مات شدن غروب ...


در کیش خورشید