مرد طغیان

 

رونق اندیشه هایم یاد توست 

باغ رویاهای من آباد توست 

 

در سکوت آمیز محراب دعا 

مرغ آمین خدا فریاد توست 

 

تیشه از دستم بگیرد کوه غم 

بیستون این بار خود فرهاد توست 

 

رقص اشکم را ببین بر دامنت 

آیه ها ی غصه امشب شاد توست 

 

آخر ای پندار عصیان خیز من  

مرد طغیان دلم همزاد توست  

 

منتشر شده : جام جادو

 

ابتکار خنده

 

بلوغ سبز تو باغ مرا بهار کند 

خدا به عشوه چشم تو افتخار کند 

 

دلم به جرم بوالهوسی ها به دام افتاده 

خدا کند نتواند شبی فرار کند 

 

طواف کعبه چشمت که می کند؟ دل من 

لبت به ماه حرام این دلم شکار کند 

 

مرا ببخش اگر چه جسارت دل من 

گل خیال تو را همنشین خار کند 

 

بگو که می شود ای گل مرا بهار کنی 

نبوغ خنده تو وقتی ابتکار کند 

 

 

منتشر شده : جام جادو 

 

بدون یار

 

سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است 

بدون یار نشستن در این سرا سخت است 

سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من  

مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است 

شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها 

به تیر طعنه معشوق ای خدا سخت است 

تمام هستی من ، تار و پود من او بود  

تمام تار من از پود من جدا سخت است

اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است   

چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است 

حراج هستی خود  کرده ام در این بازار 

به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است 

 

 

 

همسفر با یاس 

 

 

 

عهد

 

بی سبزه ترین چمن منم می دانی 

آشوب تو می درد تنم می دانی 

بیچاره ترم از آنکه روزی گفتی 

چون کوره ذوب آهنم می دانی 

کافیست ز چشم من نگاهی بکنی 

آنوقت دلیل شیونم می دانی 

با این همه آنچه عهد کردم روزی 

زنهار که باز بشکنم می دانی 

 

 

منتشر شده از مجموعه شعر : " همسفر با یاس " 

 

پنجره نگاه


رو به تو باز می شود پنجره نگاه من

رو به تو گام میزند این دل سر به راه من


بهر غرامت دلم جان به حراج می کنم

تا تب بخشش آوری بر بدن گناه من


طالع بی ستاره ام ، سردم و نیست چاره ام

گر تو نیایی ای صنم گر نرسی تو آه من


عاشق عاشقان منم بی دل لامکان منم

هر چه تو خواهی آن منم چشم ترم گواه تو


دایره خیال من دور تو رسم می شود

خارج از این کمان شود دایره تباه من



همسفر با یاس / منتشر شده