به نفس می مانی....نه رفتنت جای گلایه دارد نه آمدنت برای همیشه ماندن است...اما...زنده ام که میروی و می آیی...
گنجشکم و از مترسکم ترسی نیست...از حاصل سنگ و کودکم ترسی نیست..ای دختر کوچه غزل زود بیا..خوابیده پدر عروسکم ترسی نیست..
اگر تو جای ماه بودی...جاذبه ات...دریا را به آسمان پیوند می داد...و شاید..حتی پلنگ ها هم پرواز میکردند...
ماهی میان تنگ بلورم...دیگران دلم را می شکنند..تو تنگم را بشکن..تا در پایت بیفتم ای همواره من