زمستان که شد ...


زمستان که شد خشکیدم.....یادگاریهایش را هم با خط میخی نوشت....و من زخمی ترین درخت...بهار را...به آخر خط رسیده ام

اشراق چشمهایت


اشراق چشمهایت را...در عارفانه ترین نجوای ملکوت می شناسم...پرواز که میکنی...آسمان هم به پایت نمی رسد

این به آن در ...


نبودنت را آنقدر گریستم که آرزویم بود بودنت را لبخند بزنم...این به آن در...دربه دری یعنی این...

ترس


از سحری که می ترسم که خورشید خواب بماند و من بیدار...

کاش ...


کاش که غما مداد باشه ...  دلا تراش بچه ها...