زمستان که شد خشکیدم.....یادگاریهایش را هم با خط میخی نوشت....و من زخمی ترین درخت...بهار را...به آخر خط رسیده ام
اشراق چشمهایت را...در عارفانه ترین نجوای ملکوت می شناسم...پرواز که میکنی...آسمان هم به پایت نمی رسد
نبودنت را آنقدر گریستم که آرزویم بود بودنت را لبخند بزنم...این به آن در...دربه دری یعنی این...