تبر


تبر تکیه میکند به درخت....و پیچک میپیچد برآن تا مهربانی را بیاموزد....فردا خون پیچک و درخت یکیست بر دندان تبر...

دیوار های بی در


آنقدر از دیوارهای بی در نالیدم که چشمهایت در به درم کرد....

یک مشت قلب


میله های قفس را انگشتهای تو میدیدم...یک مشت قلب چه کرده است با من

تنهایی


تنهایی هایم را تکه تکه میکردم تا آنقدر پرشمار شوند که دیگر تنها نباشم..حالا تنهاتر از همیشه کنار هر تکه تنهایی تکه ای از خودم را گذاشته ام.

آهای هیزم شکن !


آهای هیزم شکن...تابوتی را با مرده اش میشکنی؟....دلش را که زنده بود شکستند...کار ناتمام خوب نیست...تمامش کن هیزم شکن