بدون یار

 

سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است 

بدون یار نشستن در این سرا سخت است 

سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من  

مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است 

شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها 

به تیر طعنه معشوق ای خدا سخت است 

تمام هستی من ، تار و پود من او بود  

تمام تار من از پود من جدا سخت است

اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است   

چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است 

حراج هستی خود  کرده ام در این بازار 

به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است 

 

 

 

همسفر با یاس 

 

 

 

عهد

 

بی سبزه ترین چمن منم می دانی 

آشوب تو می درد تنم می دانی 

بیچاره ترم از آنکه روزی گفتی 

چون کوره ذوب آهنم می دانی 

کافیست ز چشم من نگاهی بکنی 

آنوقت دلیل شیونم می دانی 

با این همه آنچه عهد کردم روزی 

زنهار که باز بشکنم می دانی 

 

 

منتشر شده از مجموعه شعر : " همسفر با یاس " 

 

پنجره نگاه


رو به تو باز می شود پنجره نگاه من

رو به تو گام میزند این دل سر به راه من


بهر غرامت دلم جان به حراج می کنم

تا تب بخشش آوری بر بدن گناه من


طالع بی ستاره ام ، سردم و نیست چاره ام

گر تو نیایی ای صنم گر نرسی تو آه من


عاشق عاشقان منم بی دل لامکان منم

هر چه تو خواهی آن منم چشم ترم گواه تو


دایره خیال من دور تو رسم می شود

خارج از این کمان شود دایره تباه من



همسفر با یاس / منتشر شده





راه دراز



اگر غم تو نباشد نفس نمی آید

کسی به خواب دلم در قفس نمی آید


دلم اسیر تو آمد مگو که بردارم

که رفته راه درازی و پس نمی آید


دو چشم خیره به در انتظار می جوید

ز کوچه زمزمه هیچ کس نمی آید


حدیث لیلی و مجنون نمی شود تکرار

زکاروان رهایی جرس نمی آید


اگر نباشد عزیزم خیال تو در من

به بارگاه دلم جز هوس نمی آید


دلم تحمل تکرار غم نمی آرد

چرا تسلسل اندوه بس نمی آید


فقط به گوش خودم برده راه فریادم

به جز خدا و تو فریادرس نمی آید



مجموعه اشعار : همسفر با یاس





سقوط

 

از ارتفاع نیازم سقوط می کنم آخر

چه انتقام عجیبی گرفتم از تنم آخر

به دشنه ای که تو دادی به دستم از سر کینه

میان دل که تو باشی ولی نمی زنم آخر

بلور اشک سپیدم امانتی که تو دادی

امین خاطره هایت بدان منم منم آخر

شکسته ای من و جانم دلم غرور نهانم

ولی نه عهد مقدس به کینه بشکنم آخر

سر نهاده به زانو خیال خاطره دارم

چنان که بوی تو گیرد دوباره دامنم آخر

  

جام جادو